نسیما

من نسیما.زاده شهر شکوفه ها.

من آب از دستان زمین خورده ام .و پا در جویبارهای پاک و سرشار شسته ام. زاده بهمنم .و دلم پر از رویایی است برای پاییزی های زندگی ام.

هنوز هم خاطرم پر از تمشک است و باران فرودین.

بگذار عقاب ها باز هم در چشمانم آشیانه کنند. فصل برگشت چلچله ها را فراموش کرده ام .

آیا مجالی برای دیدن دوباره تو هست؟