گاهی ترک یک عادت به زمانی بیش از آنچه فکر میکنم نیاز دارد. هر چه این عادت ریشه دارتر و قدیمی تر باشد ،ریشه کن کردنش سخت و سختتر می شود.
وقتی بزرگ می شویم فکر می کنیم همه احساساتمان خوب است و همه افکارمان درست .وقتی بزرگ می شویم بدون اینکه قالب زیبایی به دست آوریم شکل گرفته ایم . مدتی است می اندیشم چه رفتارها و عکس العملهایی در وجودم هست که نمی بینمش.؟
من کجا رفته ام میان این همه عادت ؟ احساس می کنم گم شده ام لابه لای شاخه هایی که از کودکی دنبال خود کشیده ام .احساس می کنم دارم خفه می شوم زیر این همه شاخ و برگ های عادت شده از قدیم .دلم خانه تکانی می خواهد .دلم می خواهد بلند شوم و یا حداقل بنشینم.چه آوار عظیم را بر پاهای خود افکنده ام .
نگرانم
نگران عمر و دقایقی که دارد می گذرد و من همچنان ایستاده ام و فکر می کنم چه چیز درست است و چه چیز نادرست!
کی باید حرکت کرد؟
نشستن و زل زدن به راهی که هر روز دارد دور می شود سخت و دشوار است .
کجای راه را باید برگردم و درست بکنم ؟خدایا راهی که تو نشان بدهی ،زوال ندارد .کمکی برسان ،دستی بگیر .محتاج تو ام .
- ۱ نظر
- ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۱