قدم هایی به سوی تو...
زمانهایی هست که می توان به سوی تو قدم برداشت . می توان با یک کار کوچک ساده قدمهایی بزرگتر از کارهای به ظاهر سخت برداشت. و من فکر میکنم خیلی وقت است کارهای کوچک ساده را ندیده ام. همان ها که آدم را بزرگ میکند،خیلی بزرگ.
اعتراف میکنم تازه بعد از این همه سال به این فکر رسیده ام که من درون تاروپود تنیده شده از گذر زمان گیر افتاده ام. و این را تا همین الان ها نمی دانستم.
نمی دانستم انسان به این راحتی می تواند درون ذهنش پیچیده باشد. نمی دانستم.
اعتراف می کنم هر چند ذهن پیچیده ای داریم اما خیلی راحت راه گم میکنیم. و شکر می کنم که با من حرف می زنی. و صدایت را از هر دریچه که به آن گوش سپرده ام شنیده ام.
اعتراف می کنم من خوشبختم ،چرا که تو را کنار خود احساس میکنم ،اما نمی دانم چگونه خوشبختی ام را پایدار کنم.
می دانم و تو نیز می دانی که من دارم به سوی مرگ زندگی می کنم مثل هر موجود زنده ای دراین دنیا، دارم فکر می کنم که چه کنم تا دلم برای دیدنت پر بزند و بیاید همانجا که تویی.
امید را به من برگردان،و عشقت را.
خدایا مرا عاشق کن.
- ۹۵/۰۲/۱۲