لالایی جغد...
ماه بالای سر آپارتمان روبه رویی ایستاده است.
ماه چند سال پیش خود را از لای درختان بالا می کشید و بالای بلندترین درخت خانه همسایه می ایستاد .باشکوه و پر از نور.
قبل از رسیدن ماه آن بالا، جغد شب خوان، آن روزها و هم این زمان ها آوازش را شروع کرده بود. فضا پر می شد از صدای انعکاس صدای یک ریتمش و شبیه لالایی تکراری پدر خواب را به چشمان آدمی می دواند.
شب بیداری اینجا با تمام شدن صدای جیغ و داد بچه ها به پایان می رسد ولی آن سال ها با رفتن خورشید پشت کوه و ساعتی از گذشتنش خیلی وقت می شد که تمام شده بود.
شب آنجا طولانی بود، شب هر فصلش عالمی داشت. شب ،شب بود.
هرچند که این روزها آن سالها هم پر شده از تکنولوژی و ربودن زیبایی هایی که دیگر دیدن دوباره شان یک رویای بی بازگشت است.
ماه قد می کشد ،خود را به اوج آسمان می رساند و من فقط می توانم دقیقه ای چشمم را بدوزم به نورش و بعد تمام.
- ۹۵/۰۳/۰۳